در کوچه های بی کسی
دنبال تــو گشتــم بسی
در بـــرگ بـــرگ اطلسی
دیــدم همـه دلـــواپسی
(به مناسبت دیدار امام )
مشتاق دیدار
زجان مشتاق دیدارش شدم من
به جان خود خریدارش شدم من
دلـــم زانـــو زده در پیش دلدار
شدم زندانی آن ماه رخسار
چه خوش روزیست آنروز شرفیاب
به پیش خسرو رخساره مهتاب
زشوق دید نش جانــها نهادیــم
به کف تا چهره ی پاکش بدیدیم
که او سروی درون آن چمن بــود
چــو خورشیدی میان انجمن بود
ز برق چهره اش یکباره مُردیم
بجای خویشتن چون مرده ماندیم
همه چون مردگان خاموش ماندیم
که از عشق خدامدهوش ماندیم
چو عیسی بر تن بی روح جان دا د
بشارتهاکــه از را ز نهــان دا د
خدا دیدم و لیکن نی خدا بود
که او آیات حــق روح خدا بــود
شرر زد بر تن افسرده ی ما
تبر زد بر دل بت گشته ی ما
چو موسی آن عصا بر قلب ها زد
بهـــر دل آن عصا خورده بنازد
که عیسی بر تن بی روح جان دا د
بسی امــوا ت را روح و روا ن دا د
ولی عیسای ما الله یارش
نگهــدارش بــود پروردگارش
که بر دلهای مرده آتشی زد
که جز بر عشق اله می نسوزد
چنان شعله کشیده سوز دلها
که عا لمگیر شد آه درونــها
فدا کردم به راه آن مــه خــــود
دو تا زان لالــه ی نشکفته ی خود
بیا جانم به قربان خودت کن
هزاران همچو شاهـــدبنده ات کن
غلط گفتم ندار د هیـچ ارزش
تن صدها چو من با خـود مسنجش
تویی آن آیت عرش الهــی
به پیشت آمده یک رو سیاهی
فدایش می کنم گلزار لالــه
نگـــردد جان او تب دار لالــه
زدرگاهت مرانم بحر رحمت
اگرچه بوده ام بس بی مروت
« شاهد جهرمی » عراق الانبار 3/1/65
دهه فجر بر شاهدان شهید مبارک باد
دلبسته ی این دار م از عشق هر چند که حیات دارم از عشق
مجنون صفتم بـه کوی لیلی حلاجـم و بـر دارم از عشق
قبله ام گم کرده ام بر جان من آتش مزن
این شرر سوزانده ام ،ایمان من آتش مزن
پــرپــراست این لالــه وبــر باد رفته نسترن
بیش از این بر دیده ی گریان من آتش مزن
شاهد جهرمی
شمع
زهجرانت مه تابان مثا ل شمع می سوزم
زا نواررخ جانان مثا ل شمع می سوزم
د می بنگر به حال ما جلاده سینه ی مارا
ز ا ند وهت شدم گریان مثا ل شمع می سوزم
اگر چون شعله می رقصم میان گریه می خندم
زسوز شعلــــه ات خندان مثال شمع می سوزم
نه آن شمع جهان سوزم میان بزم شاهانه
درون کلبه ی احزان مثال شمع می سوزم
ندارم همدمی یا رب در این وادی پرآشوب
شدم تنها از آن یاران مثال شمع می سوزم
ز داغ لاله ی پر پر ز بهر نوگل خندان
همه یاران شد ند نالان مثال شمع می سوزم
به بزم عاشقان امشب قدم بگذار شاهانه
درون محفل رندان مثا ل شمع می سوزم
به شاهد یک نظر بنما غم دیرینه ای دارد
بدور از ناله وا فغان مثا ل شمع می سوزم
شاهد جهرمی
/5/ 1364
الانبار--عراق
ساغرمستانه
بیا تا ساغر مستانه باشیم یکی ساقی یکی پیمانه باشیم
ز سرتا پا بسوزم درره دوست
همــه سـوز دل پروانه باشیم
منال از رنج این دنیای ویران
بیا گنجی در این ویرانه باشیم
شوم زندانی زلف کمند ش
ز شوق روی او در دانه باشیم
ز خود بیرون درآ ای مردعاقل
یکی جان و یکی جانانه باشیم
تو کز ما روی گردانی چه حاصل؟
بـه نـزد مــا بیا همخانه باشیم
به جام عشق من آب حیاتی
چر ا را ما با لبت بیگانه باشیم
من از دنیا ندیدم هیچ سودی
بیا دُرد ی کش میخانه باشیم
من از فــرزانگی خیری ندیدم
بیا (شاهد) همه دیوانه باشیم
«شاهد جهرمی »
1364/6/11
الانبار---عراق
اسیر خسته
به فریادم برس در ظلمت قبر
ببار باران رحمت از دل ابر
ببار باران رحمت تشنه ام من
اسیر خسته و سر گشته ام من
نمی دانم چرا این چرخ گردون
دل ما عاشقا ن را کرده پر خون
الـــهی کــام مشتاقــان برآیــد
گل زیبــای مــن از در در آید
چـــرا باد صبـــا دیــگر نیامد
شب وصل عزیزان بر سر آمد
دلم خون شد زدست آن پری رو
که در بــندم کشد با دام گیـــسو
لب لعل و گل روی و دل سنگ
مــداوم می کند با طالبش جنگ
دل سنـــگش خدایا مــوم گردان
بلا و رنــج ، از جانش بگردان
به پــیش پـــای او قربـــانیم کن
غــــــلام محــفل شاهـــانیم کن
دل من چون کبوتر بچه ای بود
اســـیر گیــسوی جــانانه ای بود
نمی دانم چرا صیــاد بیرحـــم
پرو بالم شکست و کرده اش زخم
الا صیاد اسیــــر کــوی اویم
اسیــر و خستــه ی زنــجیر مویــــم
نمی خواهم بـدون روی جانان
بمیرم در غریــبی و دهــــم جان
بیاد پیـکر گلــگون و بی ســر
که رنگین کرده انـد ایران سراسر
رهایم کن زدست قـوم نــادان
ببـــینــم چـــهره پــیرجـمــاران
الهی شاهد ما ناله ها کرد
دلش بر شمع روی تو فدا کرد
« شاهد جهرمی » الانبار-- عراق
1364/08/09