شب ظلمانی
شب ظلمانیم پایان ندارد
چو بوی گیسوی جانان ندارد
دو چشم مست شیدایش بگردم
نظر بر نرگس فتان ندارد
لب و رخسار گلگونی که دارد
تمنایی به باغستان ندارد
قد و بالای موزن نگارم
بیا بنگر که هیچ بستان ندارد
شرابی صاف از چشمان مستش
همی نوشم که هیچ دکَان ندارد
شب و روزم مثال زلف دلدار
سیاه هست لیک این پایان ندارد
منم تنها و او تنها تر از من
چه سازم با دلم خواهان ندارد
زهجرش سیل گریم در غریبی
چنان سیلی که هیچ باران ندارد
بدین حسن و لطافتها که دارد
نظر بر محفل مستان ندارد
دلم خون شد چو شاهد گفته است این
64/8/13
الانبار عراق
«شاهد جهرمی»
»