برات وصل
من حسین ابن علی با جان و دل خواهان شدم
ازفراقش روز و شب چون ابرغم نا لان شدم
مـن غلام حلقــه در گــوش شـــه والای خـود
مـن اسیـــر و خستـــه و افتــاده و گریان شدم
می زند ســوز فـــراقش خرمــن جانـــم شرر
از فــــــراقش در جـوانـــــی در دل زنـــــدان شدم
تربت پاکش کنــم چون سُرمه اندر چشم خود
بـــــروصـــا ل روی او آواره از سامان شدم
عشق روی او ز حـــق در سینـه ام بنهاده شد
با دل و جان من فــــدای آن لب عطشان شدم
مـن بســـی شــرمنده هستــــم از علی اکبرش
می رسد هردم ندا در خون خود غلطان شدم
تا رســـم انـــدر گلستـــان وصـــا ل روی او
با ســر بــی پیکــرم در پیـــش او قربان شدم
رهبـــرم روح خـــدا باشــد گلـــی از گلشنش
جان به کف بــا عشق او آماده ی فرمان شدم
هـــم ســر و هـــم پیکـــــرم بایـد فدای او کنم
چـــون گـرفتم راه سـرخش در بر جانان شدم
آتش دآتش دوزخ اگــر چـه سخت باشـد روز حشـر
مـن حسین ابن علــی را دست بـر دامان شدم
شافعـت گــردد حسین در روز محشـر شاهدا
چــون برات وصل او آمد زجـان خندان شدم
«شاهد جهرمی»