حضرت علی علیه السلام می فرماید:
( هر روز، که معصیت خدا نشود همان روز عیداست )
.......آیا با این حساب ما تا آخر عمر عید داریم ؟!!!!!!!!
خدایا روز ما را طوری قرار بده خشنودی تو در آن باشد
آمین یا رب العالمین
عاشقان عیدتان مبارک
آغاز امامتت مبارک
ای حجت یزدان تبارک
((((((((((شرکت در انتخابات تکلیف الهی است)))))))))
//// یاعلی بگو ، و در انتخابات ، پرشور تر از همیشه شرکت کن ////
شبی دیگر به سر کردم
به کوی او سفر کردم
ندیدم غیر هجرانش
و خاک غم به سر کردم
شاهد جهرمی
این سرها آماده بریده شدن است!!!!
عکاس: محسن گرامی
تاریخ عکاسی: زمستان؟؟؟؟؟
سرهای بریده و قامتهای شکسته در ادامه مطلب
به نظر شمابعدازبریدن سر نخلها وشکستن قامت آنها چی کارشون میکنند؟؟
منتظر بمونید عکساش آماده شد بهتون نشون میدم .
« چتر سبزم ؟ »
** نخل بی سرگشته ام **
چتــر سبــزم بـرفـرازجهــرمم
مایــه ی آسایش این مــردمم
قامت مـن استــواروســرفــراز
دستهـایم سـوی حـقّ ِ بــی نیاز
من هــزاران سال با این مـردمم
افتخار عالــم وایـن جهــــرمم
بـا محبت هایشـان خــو کرده ام
دروجـودم هرچه بود ،روکرده ام
ایـن جـواب لطف واحسانـم نبود
پاسخ اکــرام مــن بـا ارّه بـود ؟
نخل بی سر گشته ام بنگـر کنـون
گشته قلب عاشقانـم پــر زخــون
چترسبزم ،نخل بی سر گشته ام
همچو لاله خشک وپرپر گشته ام
کو دگرخرمای شیرین ؟ کو رطب؟
زین تأ لّم روز تان گشته چو شب
دیر نیست ، دیگر مرا بینی به خواب
آب را کـرده رهـا ، داری سـراب
گلــه بنمـایم ز ، ارهّ یــا تبــر
گاه نالــم از قضــا ، گاه از قــدر
« شاهدا » من زینت هــرخانـه ام
در دیـار خـو یشم و بیـگانـــه ام
« شاهد جهرمی »
86/12/4
عاشق تنها
نازنینی دلبری چشم مرا تر کردو رفت
چندروزی بادل شیدای من سرکردورفت
گفت برعشقم وفادارست اماای دریغ
چشم خود را جانب دلداردیگرکردورفت
عاشقی گویا گناهی بود کاین نامهربان
جرم ما را دیدو بیرحمانه کیفر کرد ورفت
گفتمش خوشبخت باشی نازنین روز وداع
طعنه تلخ مرا دیوانه باور کردو رفت
حتم اخر روزگار او را تلافی کرد ورفت
چون گل عشق مرا مستانه پرپر کرد ورفت
*************
حالمان بد نیست و غم می خوریم
کم که نه !هرروز کم کم می خوریم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد ازاین بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دورو پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
سراینده : ارشام از شیراز ????