(بمناسبت دیدار امام )
مشتاق دیدار
دلم زانو زده در پیش دلدار شدم زندانی آن ماه رخسار
چه خوش روزیست آنروز شرفیاب به پیش خسرو رخساره مهتاب
زشوق دید نش جانها نهادیم به کف تا چهره ی پاکش بدیدیم
که او سروی درون آن چمن بــود چــو خورشیدی میان انجمن بود
زبرق چهره اش یکباره مُردیم به جای خویشتن چون مرده ماندیم
همه چون مردگان خاموش ماندیم که از عشق خدا مدهوش ماندیم
چو عیسی بر تن بی روح جان دا د بشارتها کــه از را ز نهــان دا د
خدا دیدم و لیکن نی خدا بود که او آیات حــق روح خدا بــود
شرر زد بر تن افسرده ی ما تبر زد بر دل بت گشته ی ما
چو موسی آن عصا بر قلب ها زد بهـــر دل آن عصا خورده بنازد
که عیسی بر تن بی روح جان دا د بسی امــوا ت را روح و روا ن دا د
ولی عیسای ما الله یارش نگهــدارش بــود پروردگارش
که بر دلهای مرده آتشی زد که جز بر عشق اله می نسوزد
چنان شعله کشیده سوز دلها که عا لمگیر شد آه درونــها
فدا کردم به راه آن مــه خــــود دو تا زان لالــه ی نشکفته ی خود
بیا جانم به قربان خودت کن هزاران همچو شاهـــد بنده ات کن
غلط گفتم ندار د هیـچ ارزش تن صدها چو من با خـود مسنجش
تویی آن آیت عرش الهــی به پیشت آمده یک رو سیاهی
فدایش می کنم گلزار لالــه نگـــردد جان او تب دار لالــه
زدرگاهت مرانم بحر رحمت
اگرچه بوده ام بس بی مروت
« شاهد جهرمی » عراق الانبار 3/1/65