جفا بس کن
دگر بر جان من یارا بیاجوروجفا بس کن
دل غمدیده ام خُرّم ، بجان من بلا بس کن
همه نالند از هجرت ،دل ودیده شده جایت
برون آی از پس پرده، عزیزمن خفا بس کن
نهادم بر رهت یارا ، چراغ دلفروز خود
دگر آشفته ام ننما ، تو را حق ِخدا بس کن
دل ما را تو بربستی، به بوی زلف مشکینت
دل ازدلبرجدا گشته ، دل ازدلبرجدا بس کن
رقیب آمد به بزم من، زده خنجربه عزم من
کنون بنما رخت ای مه ،ببین ماتمسرابس کن
شنیدم من ندای او ، به گوش جان صدای او
بسوزازدرد ما هردم ،چراجوئی دوا بس کن
چوبا نفست شدی همره یقین جانا شوی گمره
بپیش ما نیا دیگر، مگو دیگر جفا بس کن
من و من گمرهی دارد ، بیا با ما بشو همره
چوخودباخودشوی همره شوی بی رهنما بس کن
به حق خالق داور ،به حق نور پیغمبر
به حق ناله ی شاهد بروح این دعا بس کن
شاهد جهرمی
عراق الانبار